يكي از دوستان بزرگوار چنين سوال كرده اند:
اگر طبق گفته های ما شیعیان ابوبکر بزور توسط عمر از علی بیعت گرفته و به خانه ی فاطمه زهرا هجوم آورده اند و حضرت علی آنان را بر حق نمیدانسته به دلیل این که باید خلافت به او میرسید ...
پس چرا در جاهایی میبینیم که حضرت علی از خلیفه ها خوبی می گه و بگونه ای که انگار که علی از اینکه خلافت در دست آنان است راضی می باشد!!
مثلا :
سخنانا امام علی در رابطه با عمر بن خطاب:
از بلاي در گذشت عمر به خدا پناه ميبريم. او غايت و منتهاي همه چيز را قوام بخشيد، و درد ها را مداوا كرد، فتنه ها را پشت سر نهاد و سنت رسول خدا را بر پا داشت، از اين جهان پاكدامن و كم عيب رفت، خير فتنه ها را اصابت نمود، و از شر آن گذشت، او راه اطاعت و تقواي خداوند را در پيش گرفت. رفت و همه را در راههايي پر پيچ و خم تنها گذاشت، كه در آن گمراه هدايت نميشود، و هدايت يافته را بر هدايتش يقيني نتوان بود
نهج البلاغه ج 2 ص 22
لِلَّهِ بِلَاد فُلَانٍ (بلاء فلان) فَقَدْ قَوَّمَ الْأَوَدَ وَدَاوَى الْعَمَدَ وَأَقَامَ السُّنَّةَ وَخَلَّفَ الْفِتْنَةَ. ذَهَبَ نَقِيَّ الثَّوْبِ قَلِيلَ الْعَيْبِ أَصَابَ خَيْرَهَا وَسَبَقَ شَرَّهَا أَدَّى إِلَى اللَّهِ طَاعَتَهُ وَاتَّقَاهُ بِحَقِّهِ. رَحَلَ وَتَرَكَهُمْ فِي طُرُقٍ مُتَشَعِّبَةٍ لَا يَهْتَدِي فِيهَا الضَّالُّ وَلَا يَسْتَيْقِنُ الْمُهْتَدِي
خدا شهرهاى فلان را بركت دهد و نگاهدارد كه (خدا او را در آنچه آزمايش كرد پاداش خير دهد كه) كجىها را راست، و بيمارىها را درمان، و سنّت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را به پاداشت، و فتنهها را پشت سر گذاشت.
با دامن پاك، و عيبى اندك، درگذشت، به نيكىهاى دنيا رسيده و از بدىهاى آن رهايى يافت، وظائف خود نسبت به پروردگارش را انجام داد، و چنانكه بايد از كيفر الهى مىترسيد.
خود رفت و مردم را پراكنده بر جاى گذاشت، كه نه گمراه، راه خويش شناخت، و نه هدايت شده به يقين رسيد
نهج البلاغه، صبحي صالح، خطبه: 228؛ فيض الإسلام، خطبه 219، محمد عبدة، خطبه: 222؛ ابن أبي الحديد، خطبه: 223.
حال سوالاتي را بنده مطرح مي كنم:
اولا بايد براي ما اثبات شود در كجاي ان خطبه نام عمر رض را اورده؟
دوما آن زمان كه شما توانستيد سندي بياوريد و اسم عمر رض را استخراج كنيد آنوقت باب مباحثه و مناظره مفتوح هست و نه گمانه زني در صورتي كه مدعيان حكومت اموي مي توانند بگويند اين خطبه در شان مثلا معاويه هست هست و يا محبين ابوسفيان بگويند اين خطبه در ابوسفيان هست و الي آخر، در نتيجه بحث ساخت فضيلت و يا نشر چنين اعتقادي كاملا منفك هست
با همه اين اوصاف آن نسخه از نهج البلاغه كه در دست بنده هست منصوب به فيض الإسلام هست كه اين خطبه در شما 219
نگارش شده و ايشان آنجا تصريح دارند كه اين مناقب و مدح در ثناي سلمان فارسي رض هست مضاف بر اينكه بعضي از بزرگان قائل بر اين هستند كه اين تعريف و تمجديد ها در شان مالك اشتر رض هست
اما ديدگاه امير المومنيد درباره عمر در صحيحين:
ثُمَّ تُوُفِّىَ أَبُو بَكْرٍ وَأَنَا وَلِىُّ رَسُولِ اللَّهِ -صلى الله عليه وسلم- وَوَلِىُّ أَبِى بَكْرٍ فَرَأَيْتُمَانِى كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا.
پس از مرگ ابوبكر، من جانشين پيامبر و ابوبكر شدم و باز شما دو نفر (عباس وعلي ع) مرا خائن،دروغگو حيله گر و گناهكار خوانديد.
النيسابوري، مسلم بن الحجاج أبو الحسين القشيري (متوفاي261هـ)، صحيح مسلم، ج 3، ص 1378، ح 1757،كِتَاب الْجِهَادِ وَالسِّيَرِ، بَاب حُكْمِ الْفَيْءِ، تحقيق: محمد فؤاد عبد الباقي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت.
و در روايت ديگرى نقل كردهاند كه امير مؤمنان عليه السلام حتى دوست نداشت، چهر عمر را ببيند:
فَأَرْسَلَ إلى أبي بَكْرٍ أَنْ ائْتِنَا ولا يَأْتِنَا أَحَدٌ مَعَكَ كَرَاهِيَةً لِمَحْضَرِ عُمَرَ.
وقتي ميخواهي پيش من بيايي، كسي را با خود نياور و من دوست ندارم چهره عمر را ببينم.
البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ)، صحيح البخاري ج 4، ص 1549، ح3998، كتاب المغازي، باب غزوة خيبر، تحقيق: د. مصطفى ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407هـ – 1987م.
شايان ذكر هست همين اين تدليس ها و تزوير ها و انتشار اكاذيب كار وهابيت ملعون هست و نه اهل سنت چون براي ما عدم مودت و محبت بين علي ع و خلفا چيزي ثابت شده و محرز هست و وهابيون بدنبال ايجاد تنش بين فرقيقين هست همين
من الله توفيق
